برای عسلامون

درد ودل مامانی برا شما عسلا

سلام عسلای مامان و بابا امروز مامانی باز دلش گرفته بود از اینکه سخته بین منطق و احساس انتخاب کرد. برای اینکه بعضی وقتا دیگرون که از بیرون نگاه می کنن فکر می کنن چه شغل ایده آلی داری اما بعضی وقتا مسائلی توش هست که آدمو بین راهی قرار می ده که مجبور می شه بر خلاف احساسات درونی خودش تصمیم بگیره و این خیلی سخته. هیچ وقت طاقت نمی آوردم که کسی بخواد بم التماس کنه یا بم رو بزنه من بتونم و کاری براش انجام ندم.. اما متاسفانه این روزا همش تو این شرایطم همش در برابر خواسته های دیگرونم که مثلا من فلان مشکل را داشتم که وقتی آدم می شنوه آتیش می گیره و ازت می خوان که کمکشون کنی و نتونی نه اینکه نتونی اینکه وقتی عدالت رو در نظر بگیری و اینده اونا رو در نظ...
5 ارديبهشت 1392

سلام نی نی ها

سلام نی نی ها مامانتون سفارش کرده براتون بنویسم. اینقد آرزوی دورو درازی هستین که زیاد جدی نمی گیرم شما رو که بخوام براتون بنویسم و در ضمن مثل قبل تنها نیستم که حرفی تو دلم بمونه که بخوام بنویسم. قبلنا یه دفتر کامل نوشتم و دفترم تنها کسی بود که میشد باهاش حرف بزنم ولی الان مامانتون هست، همه حرفامو به اون می گم. دیروز از اون روزای خوب بود. با مامانی رفتیم ماهون و راین رو گشتیم. وقتی با مامانتونم همه چی خوبه ولی تا ازش جدا میشم بی حوصله میشم، حتی حوصله چت کردنم ندارم. بعضی وقتا هم مامانتونو ناراحت میکنم. میخوام همیشه باهاش باشم. بد جوری دلمو برده. وای خدا تا یه ماه دیگه نمیبینمش. ...
5 ارديبهشت 1392

یه شب آرام

عسلای نازم فرشته های مهربونم ستاره های آسمونم ، باز دلم هواتونو کرده کاشکی اینجا بودین دست می کشیدم تو موهاتون باتون حرف می زدم، براتون قصه می گفتم لالایی می خوندم تا خوابتون ببره. دل مامان براتون بگه که امروز روز سخت و خسته کننده ای بود . بالاخره اون امتحانی رو که خیلی نگرانش بودم رو دادم . خدا رو شکر خیلی سخت نبود اما خیلی طولانی بود دقیق ٤ ساعت طول کشید اما خدا رو شکر که تموم شد، اما هنوز این روزا هنوز خیلی درگیر درس و پروژه ایم.منتظرم که بابایی زودتر امتحانشو بده و بیاد و خستگی این روزا تموم شه. بابایی هم حالش خوبه . شبی کلی باهم خوش و بش کردیم. خیلی بابا ماهی دارین. شما که الان تو بهشت هستین و دار...
5 ارديبهشت 1392

یه روز خاطره انگیز قشنگ

سلام نی نیا امروز تقریبا ١٠ روز از اومدن بابایی می گذره تو این مدت روزای خوبی باهم داشتیم. به خصوص امروز که با آقا مهران و خانمشو عمه تون رفتیم ماهان و راین و کلی گشتیم و خوش گذشت هوام خیلی سرد بود. دست همشون درد نکنه خیلی لطف دارن، نازنینام ببخشید که بدون شما رفتیم. هر روز و هر روز که می گذره من و بابایی باهم صمیمی تر و وابسته تر می شیم. واقعا نمی دونم چه جوری تو این مدت می تونیم دور بودن همو تحمل کنیم.  نمی دونم چرا جدیدا همش نگرانم و دلم شور چیو می زنه... کاشکی بشه که همه کارامون درست شه و باهم بریم اون ور آب که هم درسمونو ادامه بدیم هم اینکه تو شرایط بهتری زندگی کنیم و شمام تو شرایط بهتر...
5 ارديبهشت 1392

نمونه چت های مامان و بابا

hamed : اهان hamed: باشه hamed: قربونت برم hamed: دوست دارم عزیزم Mina M : fadat man bishta r hamed: برو به کارات برس Mina M: faghat mitarsam in joori khab beram Mina M: na una kari nadaran hamed: خب بخواب Mina M: chashm Mina M : fadat Mina M : man chagh laghar nashodam? hamed: مگه اینکه چاق شده باشی لاغر که نشدی hamed : ولی فک کنم تپل تر شدی Mina M : ok Mina M : ee hamed: ماه شدی Mina M : fadat hamed: مرسی که مواظبی hamed: بیشتر مواظب باش Mina M : ghorboont Mina M : chashm : بوس بده بریم Mina M: ghorboonet beram hamed: وووووووووی hamed: بخورمش من hamed: مرسی عزیزم Mina M : vaay Mina M : khahesh Mina M : merc ha...
5 ارديبهشت 1392

روزای سخت امتحان

عسلای ناز مامان و بابا این روزا مامان و بابا حسابی درگیر امتحانای پایان ترمن.الانم بابایی سر جلسه امتحانه. ایشالا که امتحانشو خوب خوب بده و خوشحال برگرده.آخه بابایی خیلی تلاش می کنه و درس می خونه. کاشکی زودتر امتحانامون به خوبی تموم شن تا بتونیم بیشتر برای هم وقت بذاریم و بیشتر باهم باشیم...مامانیم جمعه یه امتحان خیلی سخت داره کاشکی فقط تموم شه ..خسته شدم..از طرف دیگه امتحانای دانشجوها خودش وقت گیره. برامون دعا کنین نی نیای دوست داشتنی خودموون .  راستی یه خبر خوب بابایی قراره 6ام که امتحاناشون تموم می شه برگردن پیش ما.. خیلی خوشحالم از این بابت ... اما یه مشکلم وجود داره که به شما نمی گم :-)
5 ارديبهشت 1392

سلام نی نیا

سلام نی نیا امروز از صب رفتم دنبال پروژه برا کسری سربازی. الان ٦ بعد از ظهره هنوز ناهار نخوردم.یه روز کامل داشتم راه میرفتم. چیزی که جلو خسته شدنمو میگیره فکر کردن به مامانتونه. امروز از صب به یه موضوع فکر میکردم، به اینکه مامانتون دیروز به یه یارویی که آمده بود آمار بگیره که شاید برا یکی بیان خواستگاری، گفته که داره ازدواج میکنه. شاید اگه خیلی منطقی فکر کنیم کار خاصی نیست وقتی که با من قول و قرار داره ولی تو این دنیایی که نزدیک ترین دوستا وحتی خواهر و برادر آدم برا آدم کاری نمیکنن وقتی یه دختری از زندگی و آیندش برات مایه میذاره کار خیلی نادریه و واقعا مامانتون خیلی مرام گذاشت. اینا رو میگم که هم شما بدونین مامانتون چقد با معرفته هم خود...
5 ارديبهشت 1392

برگشت بابا

برای عسلامون بگم که بابایی بعد از یه مدت که اینجا بود الان سوار اتوبوس شده که برگرده تهران و به مخشاش برسه. تو این مدت منو بابا حامد بیشتر بهم نزدیکتر شدیم و دوران خوبی در کنار هم داشتیم اگر چه مسائلی هم در کنارش پیش اومد اما همون اتفاقات باعث شد شیرینیش بیشتر شه و خاطراتش به یاد موندنی تر.دلم برا بابا تنگ می شه... ...
5 ارديبهشت 1392

روز سوم

امروز روز سوم قرار من با مامان مینا بود صب قرار داشتیم باز برا بعد از ظهرم قرار گذاشتیم. . خیلی بزرگ تر و بهتر از روزای قبل بود. چیزای جدیدی امروز فهمیدم. فهمیدم خیلی خانم تر و با معرفت تر و باحال تر از اون چیزیه که فکر میکردم. خیلی با هم جورتر از اون چیزی هستیم که فکر میکردم. خیلی خیلی بیشتیر از اون چیزی که فکر میکردم دوسش دارم و حاضرم همه چیزمو فداش کنم. دوست دارم شما بچه هامون هم این خوبیای مامانتون رو به ارث ببرین. خیلی ماهه، خیلی. ایشالا که قدرشو بدونم. خیلی خوشحالم از آشنایی با این موجود نادر دوست داشتنی و ناراحت از اینکه الان دلش درد میکنه  چون صب به خاطر اینکه با من قرار داشت خونه نرفت مجبور شد غذا آماده بخوره دلدرد شد. گریم م...
5 ارديبهشت 1392