آروزهای باباومامان
یه روز با مامان خانمتون درمورد نرسیدن به یه سری از آورزوهایی دردودل می کردم که رسیدن بهشون ممکن بود اگه فقط وضعیت مالی بهتری داشتیم (بماند که اگه حقوق انسانی اولیه ی مساوی با بقیه داشتیم، به خیلی بیشتر از اون ارزوها می رسیدیم) مثل ادامه تحصیل، درمورد نابرابر بودن فرصت برای پیشرفت آدما با وضعیت مالی مختلف دردودل می کردم، که مامانتون گفت باید این آورزوها رو تو زندگی بچه هامون براورده کنیم. با این جمله های بی سروته دارم سعی میکنم منظورمو برسونم. اینا رو میگم که بدونین نسبت به بابا و مامانتون یه وظایفی دارین. پشت زحمتایی که بابا مامان براتون میکشن، و پشت برنامه هایی که براتون دارن و تصمیم هایی که براتون میگیرن، یه تاریخچه به این دور و درازی وجود داره، و بدونید که ریشه ی امید و آرزوهایی که مامان و بابا برای شما دارن، چقدر عمیقه، قبل از به دنیا اومدنتون بهتون امیدها بستیم.
فردا صب زود مامان برای تدریس تو یکی از دانشگاهای شهرستان میره. هر هفته میره. همین یکی دو روز که میره، دلم کلی براش تنگ میشه. من هم که نتونستم امسال سربازی برم، درحال خونه تکونی و کمک به مادربزرگ خانمتون هستم و منتظرم تا بعد از نوروز برم سربازی. دیگه خدا میدونه مدت خدمت تو سال بعد چقدر باشه و مسئولا چه خوابی برامون ببینن. یکی از امید و آرزوهای من همینه که شما تو بهترین سالهای زندگیتون منتظر خواب مسئولان کشورتون نباشید و جایی زندگی کنید که فرصت بیشتری برای پیشرفت و رسیدن به جایی که شایسته ی اون هستید، داشته باشید. میخوام با درست کردن فرصت پیشرفت برای شما، انتقام خودم و مامانتون رو از همه ی شرایط و از همه ی افکارو اعتقادات غلط و ازهمه ی کسانی که بارها فرصت ها رو، مستقیم و غیر مستقیم، از ما دزدیدند، بگیرم.
پس قول بدین که یادتون باشه که نسبت به بابامامانتون وظایفی دارین و موفقیتتون و تصمیماتتنون فقط مربوط به خودتون و زندگی خودتون نیست.
به شوخی اسم یکیتون رو حسن گذاشتیم. البته این اسم شما نخواهد بود، اسم خوبی نیست.