این روزای ما
سلام به نی های ماهمون که هنوز ندیدیمشون
دلم برا اینجا تنگ شده بود اون زمانی که هنوز با بابایی زیر یه سقف نیومده بودیم بیشتر اینجا سر می زدیم. شاید الان که کمتر میایم به خاطر اینه که با بابایی کنار همیم و حرفامون رو باهم می زنیم و چیزی تو دلمون نمی مونه یا شایدم برا درگیری های کاری و اینا باشه. خلاصه بگم فراموشتون نکردیم بعضی وقتا با بابایی می شینیم و برا اومدنتون برنامه ریزی می کنیم. مشکلی که وجود داره کار منه که دور از خونه است و یه کم شرایط اومدن شما رو سخت میکنه. اما کم کم به امید خدا دوست داریم شما رو مهمون خونه مون بکنیم. الان 6 ماه از زمان عروسیمون گذشته، من و بابایی مثه قبل همو دوس داریم و زندگی آروم و قشنگی رو کنار هم داریم که امیدواریم تا همیشه و در کنار شما همین جوری بمونه.. الان بابایی سر کاره و تقریبا تا 2 ساعت دیگه میاد خونه..
یادتونه تو پست قبلی گفتم از طرف دانشگاه میخوان ببرنمون مشهد، برا 22 بهمن برناممون درست شد و بعد از کلی مکافات موفق شدیم بریم. آخه بلیط هیچی گیر نمیومد! دیگه خلاصه با ماشین رفتیم و دو تا مادربزرگتونم بردیم سفر خوبی بود در کل...